شب یلدا، بلندترین شب سال، در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژهای دارد. این شب نه تنها زمانی برای دورهمیهای خانوادگی، خوردن خوراکیهای مرسوم شب یلدا و تفال به دیوان حافظ است، بلکه به عنوان نمادی از فرهنگ و ادب ایرانی در آثار بسیاری از شاعران بازتاب یافته است. شعرهای یلدایی یکی از بهترین راهها برای بیان احساسات ناب انسانی درباره عشق، دوستی، امید و شادیهای کوچک زندگی است.
شعرهای یلدایی، در قالبهای مختلفی همچون غزل، دوبیتی، رباعی و شعر نو سروده شدهاند و هرکدام آداب و رسوم شب یلدا و تصویری متفاوت و زیبا از آن ارائه میدهند. در ادامه به معرفی تعدادی از شعرهای یلدایی از شاعران مختلف میپردازیم.
حافظ شیرازی
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به برآید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
سعدی شیرازی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
سیمین بهبهانی
شب یلدا، شب عاشقان تنها
دل تنگ است، شمع روشن کن
قصهای از گذشتهها بگو
که گرم کند این شب طولانی را
رباعی از ابوسعید ابوالخیر
ای دل ز شب یلدای غمت تا کی؟
این قصهی بیانتها را تا کی؟
برخیز و به روشنی امید بیا
ظلمت به درازای بقا نیست، نه!
پروین اعتصامی
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بیمهری زمانه رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
علی واشقانی
شب یلدا همیشه جاودانیست
زمستان را بهار زندگانیست
شب یلدا شب فر و کیان است
نشان از سنت ایرانیان است
شب یلدا و وصف بیمثالش
خداوندا مخواه هرگز زوالش
شب یلدا فراتر از همه شب
نبینم هیچ کس افتاده در تب
شب یلدا ز حزن و غم مبراست
بساط شادمانیها مهیاست
شب یلدا بیا روشن روان شو
به نزد شاعران همزبان شو
شب یلدا شب سال است ای دل
مرا در انجمن شعراست محمل
شب یلدا بلند است و یگانه
نمیگیرد دلم هرگز بهانه
شب یلدا کنار دوستان باش
برای ما گلی از بوستان باش
شب یلدا به آجیل و ترانه
بساط میوهها در کنج خانه
شب یلدا، انار و هندوانه
غذا سبزی پلو، ماهی بهانه
مریم اسدی
عاشق رنگ سیاه شب یلدام
آخه از روشنی هیچ خیری ندیدم
عاشق تلخی انتهایِ عشقم
حالا که به آخر قصه رسیدم
عاشق رنگ شب و رنگ غروبم
عاشق مرگ دقیقههای خوبم
با تموم اشتیاقم آروم آروم
به در بسته بی کسی میکوبم
عاشق شبای دل مردگی هستم
عاشق تنهایی و خستگی هستم
حالا که این زندگی شبیه مرگه
بی امون عاشق این زندگی هستم
خنده داره دیگه دلسوزی به حالم
خط کشیدم روی روزای محالم
همه آینده من واسه تو
من فقط گذشته مونده تو خیالم
تنهایی سهم منه خیلی عزیزه
نمیخوام کسی اونو ازم بگیره
دیگه تنهاییمو به دنیا نمیدم
نمیزارم دل تنهاییم بمیره
تو و اون چشمای روشن به سلامت
لحظهها رو میکشم تو قابِ ساعت
عاشق سیاهیم، عاشق غربت
خستهام از تو و این همه خیانت
عاشق رنگ سیاهِ شب یلدام…
اوحدی مراغهای
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل
که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری
دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی
طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری
دلت سخت است و مژگان تیر، در کار من مسکین
بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری
خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آری
جنایت خود کنی و آنگاه جرم از ماست پنداری
ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت
دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری
سهراب سپهری
هدیه دادی دیده ی نویی به من
یک نگاه تازهای بر قلب من
این دلم وابسته شد به این سخن
دم گرفت آرامشی از این سخن
دختر شبهای سرد ماه دی
خو گرفت با شعر تو در ماه دی
حرف دل را از دلت تو پس زدی
غم به روی غم،غمی را پس زدی
من به دنیای تو مجذوبم هنوز
به دیار قلب تو،حس دارم هنوز
تو شدی سهراب شعر این زمان
یک جهانی در جهان در این زمان
در دلم راهی پر از پیچ مسیر عشق بود
شوق دیدار دلی،احساس گون از عشق بود
شامگاهان قلب من غوغا به پا میکرد، وای
خواب من تعبیر بی تاب غمی از عشق بود
عارف قزوینی
به صبح رخ همچون شب تار
ز مو ریختی مشک تاتار
درازی و تاریکی ای یار
ای پری روی عنبرین موی
زلف از شام یلدا گرفته
کارم آشفتگی ها گرفته
عشقت اندر سراپا گرفته
عشقت اندر سراپا گرفته
چشم مستت همچو چنگیز
ترک خونخوار است و خونریز
فردوسی
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی پر ز درد و گهی پر ز مهر
تو گر باهشی مشمر او را به دوست
کجا دست یابد به دردت پوست!
شب اورمزد آمد از ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند دراز
فیض کاشانی
- شب یلداست خورشیدی در آن پنهان
ز هر چینش نماید ماه با پروین
نمییارم سخن از طول آن گفتن
که طول آن گذشت از چین و از ماچین
نهایت چون ندارد وصف زلف تو
درین سودا سخن را فیض کن سرچین
- شب یلدای هجران کشت ما را
الا ایام وصل الحب عودی
نه صبر از خدمت تو میتوان کرد
و لا فی الخدمه امکان الورودی
- چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
تیر مژگان تو گر هر لحظه
جا کند در دل من جا دارد
- روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق
ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای عشق
خواجوی کرمانی
- مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
- تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
- هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
اقبال لاهوری
- چشم جان را سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
- روز پهلوی شب یلدا زند
خویش را امروز بر فردا زند
- اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
با شب یلدا در آویزم چو شمع
امیر خسرو دهلوی
- کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده
- بر رخ تو کآفت جان منست
از شب یلدا سپه آوردهای
- هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
حکیم نزاری
- هم به صبر از شب یلدای فراقت روزی
دل محنت کشم امید نجاتی دارد
- کی بشارت نامه روز آورند
وین شب یلدا به پایان کی رسد
- قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا
- مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد
کدام یلدا کاین شب هزار چندان است
وحشی بافقی
- رتبه عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
- شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
- عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
- روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
صائب تبریزی
- در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
ابر گو خود را عبث بر تیغ مژگانم مزن
پیش چشم من سپر افکنده دریا از حباب
- روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
ترک دستار تعین کام بخش عالمی است
محفلی را کرد رنگین تا ز سر مینا گذشت
- بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
بیداری حیات شود منتهی به مرگ
آرامش است عاقبت اضطرابها
- کوته نمی شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد
مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد
- شد دام زیر خاک ز گرد و غبار خط
زلفی که بود از شب یلدا بلندتر
تا چند خاکمال اسیران دهی، بس است
خطت شد از غبار دل ما بلندتر
- آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است
غافلان از کاهلی امروز را فردا کنند
ورنه پیش خود حساب امروز با فردا یکی است
- می کند زلف دراز تو به دلهای حزین
آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند
سخن تلخ نگردد به تبسم شیرین
چاره تلخی می قهقه مینا نکند
- در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
ابر گو خود را عبث بر تیغ مژگانم مزن
پیش چشم من سپر افکنده دریا از حباب
- زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من
مشت خاکی چون عنانداری کند سیلاب را؟
کی نصیحتگر برآید با دل خودرای من؟
ابن حسام خوسفی
- گفتمش: با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت: ماه روشن است این و شب یلداست آن
- درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
- ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش
خاقانی
- در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم
- گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا
چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست
که اکمه را تواند کرد بینا
- آری که آفتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه اشیا برافکند
- همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسما بینند
- غصه هر روز و یارب یارب هر نیم شب
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
عطار نیشابوری
- به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا
به جان فزایی علم و به دلگشایی جان
به پادشاهی عقل و رئیسی اعضا
- چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
ز آهم آسمان هر شب چنان گشت
که گویی ابر شد و آتش فشان گشت
دوبیتی یلدایی
- به صد یلدا الهی زنده باشی
انار و سیب و انگور خورده باشی
اگر یلدای دیگر من نباشم
تو باشی و تو باشی و تو باشی
- شب یلدا ز راه آمد دوباره
بگیر ای دوست، از غمها کناره
شب شادی و شور و مهربانیست
زمان همدلی و همزبانیست
- یلدا شب همنشینی و مهمانی
هنگامه عاشقی، غزل افشانی
با آینه سر زدن به باباطاهر
با لهجه ناب عشق، حافظ خوانی
- شب یلدا شب عشق و سرور است
شبی طولانی و غمها به دور است
شباهنگام تا وقت سحرگاه
بساط خنده و شادی چه جور است
- گونههایت سرخی هندوانه
لبخندت انار دانه دانه
گیسوانت هفت اقلیم آجیل
نگاهت مستی و شور جاودانه
- برهانم ز دردهای زمانه
برقصانم در این بزم شبانه
سحر باش و تا پایان یلدا
غزلخوان به گوشهای خانه
- شب یلدا شب غم را شکستن
به یاد هم کنار هم نشستن
شب شادی، شب از غم گذشتن
شب بخشش، شب از هم گذشتن
شعرهای کودکانه
- وقتی پاییز تموم میشه
زمستونم شروع میشه
برف میاد فراوان
تو کوچه و خیابان
یلدا شب اولشه
شادی و شور همراهشه
همه میان به دور هم
میخوریم آجیل و انار و هندونه
همیشه یلدا یادمون میمونه
همیشه یلدا یادمون میمونه
- باز شب یلدا اومد
بلندترین شب سال
منتظرش میشینیم
از سال پیش تا امسال
همون شبی که میگن
بلندتر از هر شبه
شبهای بعد یلدا
کوتاه و کوتاهتره
همه ما جمع میشیم
خونه مادربزرگ
میشینیم زیر کرسی
هم کوچیک و هم بزرگ
روی میزش نشسته
قاچهای هندونه
یه کاسه بزرگش
انار دونه دونه
کیشمیش و پسته میده
با آلو و توت خشک
نقل و نبات شیرین
به هر کی میده یه مشت
آخ که شبهای یلدا
چه شور و حالی داره
هر کسی زود نخوابه
یک شب عالی داره
- سی ام آذره و یک شب زیبا
یه شب بلند به اسم شب یلدا
شب شبنشینی و شادی و خنده
شبی که واسه همه خیلی بلنده
همه اهل خونه خوشحال و خندون
آجیل و شیرینی و میوه فراوون
شب قصه گفتن و یاد قدیما
قصه لحاف کهنه ننه سرما
شب یلدا که سحر شد، فصل پاییز میره
جای پاییز رو زمستون میگیره
ننه سرما باز دوباره برمیگرده
کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده
کلام پایانی
شعرهای یلدایی بخشی جداییناپذیر از فرهنگ و ادب ایرانی هستند. این اشعار، با تمام زیبایی و ظرافتشان، به یاد ما میآورند که حتی در تاریکترین شبها نیز میتوان به روشنایی و امید دل بست. چه در اشعار کلاسیک و چه در اشعار معاصر، یلدا همیشه منبع الهام و تجلی احساسات انسانی بوده است.